آوینا در نه و ده ماهگی
سلام عروسک مامانی... بعد از یک غیبت طولانی بالاخره برگشتم. می دونم، ببخشید، بهت قول داده بودم که با وجود تمام مشغله های زندگی، حتما ماهی یه بار آپ کنم. دیگه تکرار نمیشه، بازم قول میدم. این دوماهی که گذشت، خاطرات بسیار زیبایی در دفتر زندگی ما ثبت کردی. زیباترینش این بود که اولین تحویل سال رو در کنار تو تجربه کردیم. این روزها اینقدر داره زود می گذره، که بعضی وقتا دوست دارم کمی از حال وهوای این روزهای تورو توی یک صندوقچه بذارم و هر وقت دلم برای این روزها تنگ شد، برم سراغش... می دونم یه روز دلم واسه تموم این روزها تنگ میشه. الان تو حسابی بلا و هوشیار شدی. خیلی حواست به دنیای اطرافت هست و کوچکترین حرکتی رو دوست ...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
3:40