آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در شش ماهگی

1392/10/4 3:55
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک مامانی.

آذر ماه، ماه شیرین کاری ها و شیطنت های تو بود. از این ماه، دخترکم سوپ می خوره. البته نان هم چون خیلی دوست داری، از این ماه بهت دادیم.

غذا خوردن بچه ها خیلی شیرین و بامزه است، و از اون شیرین تر و لذت بخش تر، پختن غذا برای اونهاست مخصوصا برای یک مادر.

 

 

 البته آوینای ما اداواطوارهایی هم در خوردن غذاهاش داره:

- فرنی رو فقط با آرد برنج  خانگی(با برنج خوب و خوش عطر) می خوره. چندبار که سرکار بودم و وقت نداشتم آرد برنج درست کنم. چند مدل آرد برنج بازاری رو بهت دادیم ولی تو اصلا نخوردی. خیلی زرنگی، خیلی. یعنی حاضر بودی گرسنه بمونی ولی اون فرنی رو نخوری.

چون دو هفته اولی که بهت فرنی دادم، با آرد برنج خوبی بود که عمه فریده ی عزیز (عمه بابایی) زحمت کشیده بودن و سفارشی برای تو داده بودن.

 

 

- به طور کلی فرنی یا شیر نشاسته رو اگه بدون پودر بادام درست بشه، اصلا دوست نداری و به زور دوتا قاشق می خوری. البته از مزه نشاسته که اصلا خوشت نمیاد.

(بیچاره من، به عمرم آرد برنج درست نکرده بودم و پودربادام. ببین به چه روزی افتادم از دست تو)

 

- سوپ با مرغ و گوشت گوساله رو خیلی دوست نداری و اصلا با میل نمی خوری.

- هر وقت سیب زمینی توی سوپ می ریزم خیلی دوست نداری.

خلاصه که فیلمی داریم با غذا خوردن شما...ولی من عاشق تمام این ادا و اطوارهای تو ام عزیزکم.

 

 

این ماه که دیگه کامل "بابا" گفتن رو یاد گرفتی. بابایی هم راه میره و قربون صدقه ی تو میره.(آی خودتو لوس می کنی برای بابات که بیا و ببین...)

این روزها خیلی شیطون بلا شدی... و قسمت بد ماجرا اینه که اصلا مفهوم خطر، داغ و ... رو نمی دونی. خلاصه از هیچ چیزی ترس نداری. من که خیلی استرس دارم از این حرکات تو. فقط خدا حافظ و نگهدارت باشه.

 

- عاشق تلویزیون هستی و با یک ذوق و دقتی برنامه ها رو می بینی که انگار چی دارن میگن.

- یکی از علاقه مندی های این ماه تو، پاره کردن روزنامه یا جعبه های مقوایی(مخصوصا جعبه دستمال کاغذی)، ریز کردن نان و ...هست.و با این چیزها ساعت ها مشغول می شی. و در حین انجام اونها، با صدای بلند آواز می خونی و کلمات نامفهموی رو میگی.

 

 

اینم چندتا عکس از شیرین کاری هات:

تنها عکسی که از دوتا دندون بامزه ات دارم (سفارشی برای عمه مریم عزیزم مژه).

 

 

 

اینم اولین باری که یرای دخترکم سوپ درست کردم... اینقدر هیجان داشتم، حس می کردم می خوام برای ملکه جهان غذا بپزم.

 

 

اینجا یه لحظه رفتم زیر غذا رو خاموش کنم، ببین چیکار کردی...منم فقط نشستم و ذوقت کردم.

مامان میشه همیشه اینجوری غذا بخورم؟؟؟ اینجوری خیلی خوشمزه تره...

 

 

اینم دخترکم در حال نان خوردن (نان ساندویچی برای اولین بار) - شکار لحظه هاش با عمه سارای عزیز بود.

 

مامان اجازه میدی امروز من ناهار ماکارونی درست کنم؟؟؟

 

 

مامان دیگه مجله ای نداری که من برات ریزریز کنم؟؟؟

 

 

 

 

 

اینم آوینا در اولین شب یلدای عمرش...البته اینقدر اذیت کرد که یادمون رفت کنار میز یلدا عکس بگیریم.

 

 

 

آوینا در حال دیدن اخبار...هر چی صدات میزنیم اصلا به من و بابایی توجه نمی کنی.

کاش می دونستم چه درکی از این تصاویر داری؟

 

مامان بیا برات توضیح بدم اینا چی هستن...

 

 

 

اینم بیرون رفتن با آوینا...من همش دارم حرص می خورم که تو از زیر پتو بیرون نیای

 

خب برای این ماه کافیه، من خواب دارم...دوستتون دارم.

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (8)

بابا
4 دی 92 21:22
قربون دختر بابا
مریم
4 دی 92 22:45
عسل. خیلی باحال بود مخصوصا عکس دندونای موشی
سارا
6 دی 92 0:47
جیگر ِ گوگولی
مامان جون
6 دی 92 1:41
الهی مامان جون فدات بشه دارم لحظه شماری میکنم برای دیدن تونوه ی گلم قربونت برم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
ما بیشتر مامان جون
حورا
6 دی 92 12:49
عزیز دلم فدای تلویزیون دیدنت .. یادت باشه پشت تلفن باهام حرف نزدی
افسانه و محمدرضا
پاسخ
فدای عمه حورای عزیزم...صدات خیلی زیبا و دلنشینه، داشتم با دقت گوش می دادم.
نفیس
7 دی 92 12:41
ای جوووووووووووووووووووووونم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
فدای تو عزیزم
روزینا دختر خاله ات
29 دی 92 21:18
سلام عزیزم خوبیقربونت بشم عزیزم
مامان جونت
29 دی 92 21:24
مامان جون به قر بونت بره قربون اون خندیدنت بشم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
دوستتون داریم مامان جون مهربون