آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در پنج ماهگی

1392/9/13 2:33
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچولوی من...

توی این ماه (آبان ماه)، تو حسابی شیرین، شیطون و پردردسر شدی. از اول این ماه همش مریضی. تقریبا هفته ای یک یا دو بار دکتر بودیم.خیلی اذیت شدی و شدیم.

 

مریضی ات با سرفه های خشک شروع شد، بعد تبدیل به سرماخوردگی شد. و برای اولین بار آنتی بیوتیک خوردی. چندروز بعدش شبها توی خواب جیغ می زدی و بیدار می شدی. دیگه به راحتی نمی خوابیدی. من که خیلی استرس داشتم، روزها هر چی به غروب نزدیک تر می شد، ترس منم بیشتر می شد. از اینکه باز شب بشه وگریه ها و جیغ های تو شروع بشن.

 

تا اینکه یک روز صبح (در 28 آبان-5ماه و 23روزگی) که اومدم بهت فرنی بدم، یه جوانه ی ریز سفید روی لثه ات دیدم. آخی ... یه عالمه بوست کردم. من و بابایی خیلی خوشحال شدیم از این که دلیل گریه هات رو فهمیدیم.

البته تو همچنان مریض بودی. آبریزش بینی، سرفه های وحشتناک، برفک دهان و ...

ما که دیگه دیوانه شدیم. دکتر یک بار میگه سرماخوردگیه، یک بار میگه آلرژی...توی این ماه دو دوره آنتی بیوتیک خوردی و هنوزم داری می خوری + انواع و اقسام شربت های آلرژی و خلط آور + چند مدل قطره ی شستشوی بینی

البته هنوز هم این دارو ها ادامه دارن. دعا کنید آلرژی دخترکم زودتر خوب بشه.من که دیگه خسته شدم...

راستی از این ماه غذای کمکی ات با تجویز پزشک شروع شد، چون وزنت از اول مهر که من رفته بودم سرکار هیچ تغییری نکرده بود. الان فرنی و حریره بادام می خوری. البته بعضی روزها هم اعتصاب می کنی و اصلا نمی خوری.

دخترکم تو الان دوتا دندون ریزه ی پایین رو داری. سینه خیز جلو میری و حسابی شیطون بلا شدی.

 

لیستی از علاقه مندی های این ماه تو:

- سیم، کابل و انواع آن

- کیف (مخصوصا کیف مشکی مامانی)

- دمپایی، صندل و انواع آن

- کنترل تلویزیون و موبایل و کامپیوتر

- مهر، سجاده و چادرنماز

 

اینم چند تا عکس از حال و هوای این روزهای عزیز من:

 

من نمی دونم آخه این کیف مشکی چه چیز جالبی داره واسه ی تو، که این قدر دوستش داری؟؟؟

 

 

اِه مامان چیکارم داری؟ این که دیگه کیف خودمه...

 

 

 

مامان، من همه ی این سیم ها رو باهم می خوام.ممکنه؟؟؟

 

 

 

خب یه مهر هم به من بدین، منم می خوام نماز بخونم.

 

 

خب، صبر کن. اول نی نی م رو بفرستم بیرون. بعد هم یک راه فرار برای خودم پیدا می کنم.

 

 

 

آوینا در لباس مامان و بابا (بلاهایی که مامانم به سرم میاره)...

 

 

آوینا و اولین غذاخوردن

 

 

 

 

این کلاه بامزه رو خاله الهام برات بافته. دستت درد نکنه خاله جون.

 

 

 

خب برای این ماه کافیه، من خوابم میاد...فعلا. تابعد. دوستتون دارم.

 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مریم
13 آذر 92 20:11
خیلی زیبا بود عکس درخواستی :عکس با دندونای جدید
افسانه و محمدرضا
پاسخ
ممنون عزیزم. باشه حتما در اولین فرصت. باید شکار لحظه ها کنم.
حورا
14 آذر 92 12:23
گنجشک من .. شیطون من .. عزیز دلم .. دلم برات تنگ شده .. آخه چیکار کنم..
افسانه و محمدرضا
پاسخ
فدای تو عزیزم...ما هم دلمون خیلی تنگ شده. چیکار کنیم... بوس
مامان جون
24 آذر 92 2:14
خدا یا شکرت که اوینا جون بهمون دادی پروردگارا عزیزای همه را نگه دار عزیزای ماراهم نگهدار
افسانه و محمدرضا
پاسخ
قربون مامان گلم...خدا سایه شما رو هم از سر ما کم نکنه
maryam
24 آذر 92 15:53
این سری دیگه واقعا خوردنی شده. زود بیارش میخوام گازش بگیرم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
باشه حتما میسپارمش به تو که گازش بگیری
نفیس
27 آذر 92 1:23
)))))))))))))))))))))))