آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در هفت ماهگی

1392/11/7 2:54
494 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک شیرین و شیطونم

این ماهی که گذشت من و تو بیشتر شیراز بودیم، تعطیلات بین ترم مامانی بود. ما هم ترجیح دادیم طیق معمول بریم شیراز. البته این سری با دفعات قبل خیلی فرق داشت، چون تحمل دوری تو برای بابایی خیلی سخت بود (البته سختی دوری از مامانی که سر جای خودشه قلب).برای مامان که همیشه دوری از بابایی سخته.

البته نبودن ما به نفع بابایی بود تا یه سرو سامانی به پایان نامه اش بده و تمومش کنه.

خلاصه در هر صورت به ما خیلی خوش گذشت.

مامان جون و باباجون و بقیه که حسابی دلشون برای تو تنگ شده بود. البته تو هم اونجا حسابی شیرین کاری می کردی و خودتو بیشتر براشون لوس می کردی.

 

 

ساینا و روژینا و امیر رو که می دیدی حسابی هیجان زده می شدی و براشون ذوق می کردی. دنبال سرشون چهار دست و پا می رفتی و با دقت به کارهاشون توجه می کردی.

البته این یک ماه تعطیلی مامانی، به غیر از مزیت در کنار تو بودنشه، یک عیب بزرگ هم داره و اونم اینه که من و تو رو خیلی به هم وابسته تر کرده. ترسم از اینه که با شروع کلاس ها تحمل دوری برای تو خیلی سخت بشه. البته شیراز که بودیم به من می گفتن برو خرید، آوینا رو تنها بذار. تا تو خیلی به من وابسته نشی...

 

از پیشرفت های این ماه (دی ماه):

- الان دیگه چهار دست و پا میری، تند تند. خودت می شینی. دستت رو به یه کمکی می گیری و می ایستی. همش از سر وکول ما بالا میری.

- با صدای آهنگ ها یا پیام بازرگانی های مورد علاقه ات دستات رو بالا میاری و یه حرکتی شبیه دست دسی انجام میدی.

 

- عاشق کارتون دورا (دختر جستجوگر) هستی. البته هیچ آهنگی رو به اندازه آهنگ تاوان خواجه امیری (تیتراژ فیلم آوای باران) دوست نداری. آنچنان محو گوش دادن به این آهنگ می شی که همه تعجب می کنن. خیلی جالبه اگه خواب هم باشی با صدای این آهنگ بیدار می شی. نمی دونم واقعا چرا؟؟؟!!!...

 

- الان زرده تخم مرغ (که اصلا دوست نداری) و آب سیب(که خیلی دوست داری) می خوری + سوپ با جوانه حبوبات و کدو و هویج

 

- به طور کلی با فضای حمام نمی تونی ارتباط برقرار کنی. الهی بمیرم از اول تا آخرش حالت ترس داری. اگه من ببرمت حمام، همش "بابا" رو صدا میزنی و گریه می کنی. اگرم بابایی ببرتت حمام، همش "مامان" می گی و گریه می کنی. هر چی هم برات اسباب بازی میاریم توی حمام اصلا توجهی نمی کنی.فقط دوست داری زودتر بری بیرون. به محض اینکه حوله رو می کشیم دورت، از خوشحالی می خندی و ذوق می کنی.


- واژه هایی که میگی: "مامان" ، "بابا" ، "من من من من"، "دِ دِ دِ دِ"

 

- راستی من الان 4 تا دندون بالا دارم و 3 تا دندون هم پایین. البته برای جوانه زدن هر کدومش دو سه شبانه روز غر زدم ، ایراد گرفتم، لج کردم. و حسابی مامان بابا رو له کردم. یه شب که شیراز بودیم، خونه خاله الهه همه رو تا صبح بیدار نگه داشتم. تازه ساعت 3 شب دایی محمدرضام رفته برام قطره استامینوفن خریده، تازه کلی هم راهم برده تا آروم شدم و تو بغلش خوابیدم.

خلاصه ماشالا خیلی شیطون شدی، من و بابایی که حسابی داریم کم میاریم.


وای مامان اینا که خیلی سخته، من باید همه ی اینهارو یاد بکیرم؟؟؟

 

مامان بی خیال، ولی من بلدم اینها رو پاره کنم ااا، ببین.

 

 

وای چه میوه های خوشمزه ای، اینا همشون خوردنیه؟؟؟

 

 

آخه شما که نمی دونید، شیراز هوا خیلی سرد بود. بعد از 18 سال به محض رسیدن من به شیراز، برف اومد. بعله از قدم مبارک من بود دیگه (از قول مامان جون)

 

 

این شال و کلاه بامزه هم خاله الهام برام بافته. همین الان تازه بافتش تموم شده و همه دارن کلی ذوقم می کنند.

 

 

وای شما که نمی دونید هویج چه میوه خوشمزه ای هست؟ (البته چون من فقط تا حالا مزه ی سیب و هویج رو تست کردم)

 


آوینا / پارسا (پسر پسر خاله مامانیم) 45 روز بزرگتر از من / سارا (دختر دختر خاله مامانیم) 6 روز بزرگتر از من

 

 

پایان سفر من به شیراز


خب برای این ماه کافیه، دیگه حسابی خسته شدم. تا بعد. دوستتون دارم.

 

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان کوثری
7 بهمن 92 5:57
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت طراحی انواع کلیپ های تولد و جشن ها و مراسم کوچولوهای گلتون و همچنین تهیه کیت های تندیس دست و پای کودک خدمتی جدید از تم پارتی http://tempari.blogfa.com حتما از طرح ها و نمونه کارهای ما دیدن کنید
حورا
7 بهمن 92 12:19
عزیزم ..نازنینم ..دلم برات تنگ شده خیلی زیاد ..
افسانه و محمدرضا
پاسخ
ما هم خیلی دلمون تنگ شده عمه حورای نازنین و مهربونم. به امید دیدار هرچه زودتر
saina
10 بهمن 92 18:50
doset daram avina
افسانه و محمدرضا
پاسخ
Man Bishtar azizam
مریم
11 بهمن 92 17:54
فدا بشم خیلی بامزه بود.دلم تنگ شده برات.
افسانه و محمدرضا
پاسخ
ممنون عزیزم...ما هم دلمون خیلی تنگ ش
سارا
13 بهمن 92 22:56
وای وای وای این دختر شیطون چقد ناز داره
افسانه و محمدرضا
پاسخ
بعله عزیزم، چی فکر کردی عمه جون؟؟؟ من آوینای مامان و بابام
سمانه مامان کیمیا
17 بهمن 92 11:54
سلام عزیزم وبلاگ قشنگی داری مثل دختر نازتتت.... رمز وبلاگ رو خصوصی واست میزارم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
سلام ممنون عزیزم،لطف داری. اوکی بهتون سر میزنم. عروسکتو ببوس
مامان سمی
26 اسفند 92 10:42
چقدر اون عکسه که کلاه و شال پوشیده نقلی شده عزیز دلم
افسانه و محمدرضا
پاسخ
ممنون عزیزم