آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در سه ماهگی

1392/6/28 2:59
387 بازدید
اشتراک گذاری

الهی مامان قربونت بره که روز به روز داری شیطون تر می شی. این روزها اینقدر پرخاطره هستن که من واقعا فرصت نمی کنم همشون رو بنویسم، مخصوصا که با اومدن شما دیگه من و بابایی اصلا وقت خالی نداریم. تو اونقدر  شیرینی که تمام زندگی ما رو با شیرین کاری هات پر کردی.

از این هفته خودت بدون کمک، غلت می زنی و وقتی به شکم قرار می گیری، خیلی ذوق می کنی و از این پیروزیت می خندی. البته من و بابا بیشتر از تو ذوق می کنیم.

 

یاد گرفتی دستتو میکنی تو دهنت و صدا در میاری.قربون این صداهای شیرینت برم. کافیه من یه لحظه کنارت نباشم، اونقدر غر می زنی که یعنی زودتر بیا. اگر یه کم بهت توجه نکنم، سرفه می کنی...الکی...من می دوم و میام و می بینم داری می خندی........ای بلای من.

می خورمت ا شیرین من ............

 

خوابیدنت که خیلی بامزه و منحصر به فرده...یه دستماله شیری داری (که باهاش دهانتو پاک می کنیم) و یه ملافه. البته با پستونکت. اگه این سه تا نباشن، اصلا نمی تونی بخوابی. باید اونقدر این ملافه و دستمالت رو به سر وصورتت بمالی تا خوابت ببره. با یه دستت هم محکم روی پستونکت رو میگیری تا نیفته.

خلاصه بگم: خواب= دستمال شیریت + ملافه ات + پستونک

 

 

این روزها بزرگ تر شدی و شبها خیلی بیشتر شیر می خوری. من که کلا ضعف دارم.

شب ها کلافه می شی و به سختی می خوابی.دیگه عادت کردی، باید بابایی تو رو بغل کنه و راه ببره. بیچاره بابایی. تو هم خودتو ول می کنی تو بغل بابایی و سرتو می چسبونی بهش.اونقدر جوجه و مظلوم می کنی خودتو که آدم دلش برات می سوزه. منم همش دارم غر می زنم که تو رو راه نبره و به این روش خوابیدن عادت نکنی... بابایی هم از اون جایی که خیلی تو رو دوست داره و عاشق این مدل خوابیدن تو هست، هر شب یه بهانه میاره، مثلا: فقط امشب، چون دلش درد می کنه...چون بی قراره...چون خیلی وقته نخوابیده...

خلاصه من که می دونم، مگه میشه دختر باشی و نتونسته باشی دل بابا رو بدست بیاری. بعله.

 

 

وقت های دیگه بچه ی خوبی هستی (البته اگه دل درد نداشته باشی) روی پا می خوابی ...خدا خیرش بده، خاله الهام. که توی سفری که به شیراز رفتیم، تو رو عادت داد به روی پا خوابیدن. وگرنه قبلش فقط توی بغل و با راه رفتن می خوابیدی.

اینم منم دارم میرم مهمونی:

 

الهی من قربون این نگاه مظلومت برم نفسم....

 

 

 

این روزها بیشتر دوست داری بشینی، دیگه از خوابیدن زود خسته می شی. عاشق اینی که با کمک ما بشینی و با فضولی تمام به دنیای اطرافت بنگری و به قول بابایی بداری رای چند ماه آیندت برنامه ریزی می کنی که چه جوری به حساب همشون برسم.

ببینید، من می تونم بشینم. آخ جون ن ن  دیگه بزرگ شدم ...

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان آوینا
28 شهریور 92 13:02
عزیزم سه ماهگیت مبارک
من همه ی آویناها رو دوست دارم....مخصوصا که عنوان وبتون همنام دختر منه.


ممنونم عزیزم...منم همه ی آویناها رو دوست دارم....
مادر جون
28 شهریور 92 16:29
الهی ماما جون قر بو نش بر بچمو نشوند ی حالا خیلی زود اونرا بشونید مهر ه کمرش دورا زجون عیب ناک میشه اصلا اونو نشونید افقط تو بغل خودتون تکیه بده عزیزم چقدر ناز شد ما شا اا نمک بار ش باشه برای بچم صدقه زیاد بده قر بونش برم دلم براش شده یه زره به امید خدا زودتر بیام پهلو بچم فداش بشم الهی من قربونت برم اوینا جو ن باید کنارم باشی بخورمت نازی خدا نگهدارت باشه هر ساعت شکر خدا می کنم برات دعا میکنم


الهی منم قربون مامان جونم برم.ممنون مامان گلم که همیشه برامون دعا می کنید...انشالا همیشه شاد و سرحال باشید.فدای شما. یه عالمه بوس
حورا
29 شهریور 92 1:45
عزیز دلم.. دلم براش تنگ شده .. فدای گل سراش .. فدای اون پستونک خوردنش ..




یه عالمه بوس س س . برای عمه حورای عزیز و هلیای ماه


حورا
29 شهریور 92 1:47
عزیز دلم .. دلم براش تنگ شده .. فدای اون گل سراش .. فدای پستونک خوردنش ..


ممنونم عمه حورای مهربونم...خیلی خوشحال شدم که اومدی اینجا عزیزم. بوس
مامان جون
10 مهر 92 14:37
الهی قربونه نوی گلم خوشگلم برم اوینا جون برا دیدنت لحظه شماری میکنم


ماهم برای دیدنتون ثانیه شماری می کنیم.بوس
مریم
12 مهر 92 8:39
عزیزم دلم براش تنگ شد ببینم تواین دو هفته ای بزرگتر شده ؟ عکس جدیدشو بذار


ممنون عزیزم.ما هم دلمون تنگ شده. زودتر بیاد همدیگرو ببینیم.
نفیس
27 آذر 92 1:28