آوینا در دو ماهگی
سلام عروسک مامانی...الان تقریبا 80 روزی میشه که داریم با هم زندگی می کنیم. تو بی نهایت شیرین و دوست داشتنی شدی و من روز به روز عاشق تر از دیروز. الان حسابی دنیای اطرافت رو درک می کنی و سعی می کنی باهاشون ارتباط برقرار کنی. با هزار زحمت "آغون" و "بوبو" را می گی. البته برای تلفظ ب، بابایی ساعت ها باهات کار کرده.
دل دردهات و کولیکت تقریبا از دوماه و ده روزگیت یه کم بهتر شد و منم داروهات رو کمتر کردم.
اینم چند تا عکس از اولین آتلیه دخترم در بیست روزگی:
توی این عکس ها خیلی همکاری کردی. من و بابایی اصلا انتظار نداشتیم که اینجوری ژست بگیری.
اینم یه سری عکس از 1 ماهگی دخترم، که شیراز بودیم.
اینجا هم 47 روزه بودی، الهی قربون چتری های خوشکلت برم مامانی:
اینم یه ژست دخترونه:
اینم توی حیاط ، خونه مامان جون. بعد از ساعت ها بی خوابی و گریه کردن...
البته الان خیلی بزرگ تر و شیرین تر شدی، ملوسک من. اینم چند تا عکس از دو ماهگی دخترکم:
برم که داری از خواب ناز بیدار میشی و شیر می خوای.