آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در یک ماهگی

1392/4/2 15:18
1,250 بازدید
اشتراک گذاری

الهی قربون دخترکم برم که الان 28 روز داره

در این 28 روز یه عالمه اتفاق های تلخ و شیرین با این موجود دوست داشتنی داشتیم

اتفاق های جدید که نه من و نه بابایی هیچ تجربه ای در اونها نداشتیم

از تولد تا 20 روزگی خاله الهام و مامان جون پیشمون بودن، و تقریبا تمام کارهای مارو انجام می دادن، سخت ترین قسمت ماجرا از 25 خرداد شروع شد که مامان و آوینا با همدیگه تنها شدند،هر چی مامان جون اصرار کرد که بیاین با هم بریم شیراز، من و بابا قبول نکردیم و گفتیم ما می خوایم با دخترمون تنها باشیم و با هم کنار بیایم...

متاسفانه از 15 روز گی دل درد های دخترم شروع شد، دل درد هایی که بعضی روزها ساعت ها اذیتش می کرد.توی این هفته 3 بار دکتر رفتیم، چند تا دارو (قطره سوپرمینت و شربت کولیکز) داد، ولی گفت، کولیک معده و روده هست، بین 40 روز تا 4 ماه کاملا طبیعیه و باید تحمل کنید.

اوایل فقط یکی دو ساعت شبها دل درد داشت، ولی روز به روز بیشتر می شد. هر وقت دل دردهاش شروع می شد بین 6 تا 7 ساعت ادامه داشت و نمی ذاشت دخترم بخوابه. فقط و فقط گریه می کرد، گریه های وحشتناک جوری که بینش دیگه نفس کم می آورد و واقعا ما رو می ترسوند.

وای که این یک هفته (بین 24 خرداد تا 31 خرداد) اون قدر به من و بابایی سخت گذشت، که هر دو هلاک شدیم. بیچاره بابایی که از 7 صبح تا 7 شب سر کار بود و خونه هم که می اومد تا 4 و 5 صبح بیدار بود و در حال بغل کردن و راه بردن آوینا. منم که هنوز یک ماه از زایمانم نگذشته به وزن قبل از حاملگیم رسیدم.

در نهایت فرار رو به قرار ترجیح دادیم و تصمیم گرفتیم که من و آوینا بریم شیراز، تا هر دومون یه کم جون بگیریم و برگردیم.

اینم از اولین بلیت زندگی خانم کوچولوی ما...

و اینم آوینا دقایقی قبل از اولین سفرش در آغوش بابایی...الهی قربون این خواب فرشته ایت برم من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ندا
25 تیر 92 18:27
قدم نورسیده مبارک خوشحال میشم ماروبه عنوان اولین دوست بپذیرید
مامان بابای الیسا
28 تیر 92 13:45
قدم نو رسیده مبارک عزیزم . این فسقلی دلش برای مامان بزرگش تنگ شده بود


ممنون مامان الیسا. آره دقیقا دلش تنگ شده بود.:-))