پاییز 94
مهر آبان و آذر 94 اوج کار مامانی این روزهاست... و تو هم در شیرین ترین دوران زندگیت سپری می کنی دوره ای که میخوای استقلال و توانمندی های جدیدت رو تجربه کنی و خیلی هاشو حتی برای اولین بار. این روزها با صراحت چندین بار میگی که "حوصله م سر رفته، من الان چیکار کنم؟" - جملاتی که این روزها زیاد شنیده میشه: - من گرسنه مه هیچی نخوردم، برام شیر پاکتی می خرید؟ - امروز مونا بود، من باهاش فلان بازی کردم، مهتا نبود، نیلو اذیت کرد و ... - هنوز "س" رو "ه" میگی و این جملات تو رو خیلی شیرین تر می کنه. بعدا تکمیل خواهد شد با تصاویر....
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
17:01
تابستان 94
آوینا در بیست وشش ماهگی
تیر94 - تیر امسال ، اولین رمضانی بود که درک کردی، جالب بود برات غذا نخوردن فردی که روزه است. یاد گرفته بودی وقتی سیر می شدی و دیگه غذا نمی خواستی، می گفتی: "نه نمی خوام، من روزه ام" - البته امسال اولین شب احیایی بود که بیدار موندی کامل، با ما دعا خوندی مثلا، دعا کردی یرای همه و در نهایت سحری خوردی و خوابیدی. همچنان در این روزها، دردسرهای ترک پوشک رو داشتیم... تا اینکه برای اولین بار کنترل پی پی رو در روز جمعه 19 تیر کسب کردی...تبریک ما پیروز شدیم...هورااااااااااااااااا (این مرحله واقعا سخت بود برای هر سه تامون) - ماجرای گوشواره و دردسرهای آن همجنان ادامه داشت، تا اینکه در نهایت در شب بی...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
23:11
آوینا در بیست وپنج ماهگی
خرداد 94 این ماه آخرین ماهی بود که مهد کودک رفتی، چون بعد از اون من تقریبا تعطیلم تا اول شهریور. به همین خاطر من تصمیم گرفتم چند تا پروژه ی عطیم رو باهم استارت بزنم... پروژه "سوراخ کردن گوش" و "ترک پمپرز"... دو مسئله ی بزرگ و طاقت فرسا به طور کلی سوراخ کردن گوش تو تبدیل شده بود به یک مسئله سخت. بابایی کلا با اصل این قضیه مشکل داره، چون نظرش اینه که بذاریم تو بزرگ بشی و بعد خودت این کار رو انجام بدی، ولی نظر من اینه که تو الان گوشواره دوست داری و وقتی بزرگ تر بشی شاکی میشی که چرا وقتی بچه بودم این کارو نکردین. چون الان همه ی دوستای مهدکودکت دارن و تو خودت خیلی گوشواره دوست داری. به همین خاطر تصمیم نهایی رو گرفتیم که گوشت رو سوراخ کنیم...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
23:10
دوســـــــــالگیت مبارک
تولدت مبارک آوینا جون ساعت تولد : 9:10 صبح روز تولد: یکشنبه نام باستانی ماه تولد: جوزا نام حیوان سال تولد: مار تاریخ تولد هجری شمسی: 5 خرداد 1392 تاریخ تولد هجری قمری: 16 رجب 1434 تاریخ تولد میلادی: 26 می 2013 وزن موقع تولد: 3900 گرم قد موقع تولد: 52 سانتی متر ...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
11:50
آوینا در بیست و چهار ماهگی
اردیبهشت 94 سلام عروسک زیبای مادر دخترک ناز ما این روزها در اوج شیرینی و شیرین زبونیه...تلاشت برای جمله بندی همراه با تلفظ بامزه کلمات حسابی قند تو دل آدم آب می کنه. الان میتونی پیوسته چندین جمله رو پشت سر هم بگی و تقریبا یه ماجرا رو برای ما تعریف کنی. شیرین کاری هات: - الان قرآن می خونی...سوره والعصر و سوره فلق رو بلدی و خیلی بامزه می خونی. البته بعضی وقتا آیه هاشو با هم ترکیب می کنی و بامزه تر میشه. توی مهد کودک اینا رو بهت یاد دادن. کلاستون 8 نفره و مربی ات میگه تو بین سن و سال های نزدیک به خودت، زودتر از بقیه یاد گرفتی. - شعر هایی که الان کامل می خونی: - شعر "آی زنبور طلایی"...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
10:36
آوینا در بیست و دو و سه ماهگی
اسفند93 و فروردین 94 سلام عروسک شیرین زبون مامانی ماه های اسفند و فروردین اوج شیرین زبانی و افزایش قدرت کلامی تو بود. مخصوصا نیمه اسفند که رفتیم شیراز، در عرض دو روز تو به قدری پیشرفت داشتی که منو حسابی متحیر کردی. وقتی رسیدیم شیراز، انگار با دیدن ساینا و روژینا جو رقابتی شد. تو به طرز غافلگیرکننده ای شروع به حرف زدن، شعر خوندن و خودنمایی کردی. تمام شعرایی که من برات می خوندم یا مهدکودک بهت یاد داده بودن رو کامل حفظ بودی، فقط انگار تا اون وقت رو نکرده بودی. خلاصه دوره ی جالبی بود. تقریبا یک ماه کنار همدیگه بودیم. البته این یک ماه کل سیستم عادی زندگی ما رو بهم ریخت. مشکل اصلی این بود که تو دیگه نمی خواستی ...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
10:35
آوینا در بیست و بیست ویک ماهگی
دی و بهمن 93 شیرین مامانی سلام.... سلامی پر از شادی و انرژی روزهای با تو بودن. این روزها تو خیلی شیرین زبون و بامزه شدی، الان همه چیزو تکرارمیکنی...خیلی حرکات بامزه ای داری که حسابی مارو میخندونه، البته از طرف دیگه، چون داری بزرگ تر میشی اهمیت تربیتت بیشتر حس میشه. و بعضی وقتا واقعا کارهایی می کنی که من و بابایی نمیدونیم باید چه عکس العملی در مقابلت داشته باشیم. از اون کارهایی که آدم واقعا گیج میشه و نمی دونه الان چی درسته؟ الان تو همه چیزو کامل میفهمی، حتی هروقت من و بابایی با ایما و اشاره هم در مورد تو حرف می زنیم، خیلی سریع منظور ما رو میگیری، خلاصه اینکه اصلا نمیشه دورت زد،...
نویسنده :
افسانه و محمدرضا
17:28