آویناآوینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

آوینا؛ عشق مامان و بابا

آوینا در یک ماهگی

الهی قربون دخترکم برم که الان 28 روز داره در این 28 روز یه عالمه اتفاق های تلخ و شیرین با این موجود دوست داشتنی داشتیم اتفاق های جدید که نه من و نه بابایی هیچ تجربه ای در اونها نداشتیم از تولد تا 20 روزگی خاله الهام و مامان جون پیشمون بودن، و تقریبا تمام کارهای مارو انجام می دادن، سخت ترین قسمت ماجرا از 25 خرداد شروع شد که مامان و آوینا با همدیگه تنها شدند،هر چی مامان جون اصرار کرد که بیاین با هم بریم شیراز، من و بابا قبول نکردیم و گفتیم ما می خوایم با دخترمون تنها باشیم و با هم کنار بیایم... متاسفانه از 15 روز گی دل درد های دخترم شروع شد، دل درد هایی که بعضی روزها ساعت ها اذیتش می کرد.توی این هفته 3 بار دکتر رفتیم، چند تا د...
2 تير 1392

اتاق دخترم

  اینم از استیکرهای اتاقت که بابایی اونا رو با دقت تمام نصب کرد. این استیکرها رو خاله الهام برات خریده اینم جند تا عکس از وسایل دخترم: تاریخ خرید: بهمن 91 . وقتی که مامانی رفته بود شیراز. واقعا دست مامان جون درد نکنه که زحمت خرید این هارو کشیده...البته همین طور خاله الهام که برات کلی چیزهای بامزه گرفته...  البته بقیه وسایلت هم توی راهه و انشالا فردا با خاله الهام از شیراز می رسه تشک بازی. که من خیلی دوستش دارم این سرویس طرف هم هدیه خاله الهامه   اینم لباس های بیمارستانت همراه با پتو ، که مامان جون سال 90 برات از مکه آورده...   ...
30 ارديبهشت 1392

روز مــــــــــــــــادر

  این روزهایم حال و هوای دیگری دارد دوست دارمشان این صفحه رو روز مادر ساختم.روز مادر امسال حال و هوای عجیبی دارم، پر از شور و هیجان، ترس و دلهره و ... هر چی به دیدن تو نزدیک تر می شم، احساس می کنم همه چیز داره جدید و جدیدتر میشه. حس می کنم دارم میرم تو دل یه دریای بزرگ و پرتلاطم...ولی این احساس رو دوست دارم. دخترک عزیزم دارم برای دیدن، بوئیدن و لمس کردن تو لحظه شماری می کنم. الان 250 روزه که داریم با هم زندگی می کنیم. تقریبا 20 روز از این 9 ماه سختی و انتظار باقی مونده. خدایا کمکمون کن...همچنان خیلی بهت نیازمندیم. ...
11 ارديبهشت 1392