بهار 95
بخشی از مکالمات این روزهای ما با هم:
- آوینا: مامان تو رو خدا بیام یه کم "چیش چیش" با هم بازی کنیم...
من: خب بیا شروع کنیم...بگو
آوینا: من به لیوان میگم: پیوان -> وای چه پیوان خوشکلی
من: من به شب میگم تب -> الان تب شده
آوینا: من به خرگوش صورتی میگم: پرگوش پورتی -> این پرگوش پورتی خوردمه
من: ...
خلاصه این بازی تغییر در کلمات و جمله ساختن با اونا تا ساعت ها ادامه خواهد داشت و دخترک یک دل سیر می خندد و از این بازی اختراعی خودش حسابی لذت می برد.
-----------------------------------------------------------
- من : چایی درست کنم یا میوه بیارم؟؟؟
محمدرضا: من چای.
آوینا: ولی من کاپوچایی می خورم (منظورش همون کاپوچینو هست. اینم از مضرات سفر هست)
------------------------------------------------------------
در فروشگاه:
من: آوینا لطفا به چیزی دست نزن.
آوینا: باشه مامان. و ادامه به کارش(برداشتن، نگاه کردن و گذاشتن اونها)
من: آویناجان مگه قرار نشد دست نزنی دخترم؟
آوینا: یعنی چی؟ شما خودتون هم به همه چیز دست می زنید، چرا من نباید این کارو بکنم؟ چرا فقط به من میگید؟
من: سکوت ...
---------------------------------------------------------
من: آوینا زودتر غذاتو بخور، مامان.
آوینا: مامان چرا اینجوری با ناراحتی میگی، مگه ناراحتی. درست بگو: "عزیزم، غذا تو بخور، دختر خوبم (با لحن لطیف و مهربون )"
-------------------------------------------------------
من: آوینا خیلی کار بدی کردی.
آوینا: مامان یعنی تو دیگه منو دوست نداری؟ یعنی بچه ت رو دوست نداری؟ من فقط بابا دارم، فقط بابایی منو دوست داره؟
من: چه ربطی داره؟ اینکه من الان از تو ناراحتم، چه ربطی به دوست داشتن داره؟
(این جملات و مشابه این، اخیرا روزانه بارها و بارها در خونه ی ما تکرار میشه.)
-----------------------------------------------------