خداحافظ مادر جون
20 بهمن 94 مادر جون از کنار ما رفت. رفت و ما رو با غم نبودنش و یک دنیا خاطره تنها گذاشت.
غم از دست دادن یک عزیز رو نمیشه نوشت...
نمی دونم خاطرات زیبایی که تو در کنار مادرجون داشتی، یادت می مونه یا نه. سن 2 سال و 8 ماهگی برای ثبت خاطره بلند مدت خیلی کمه. ولی خیلی دوست دارم این خاطرات زیبا برات بمونه، چون تو ارتباط خیلی خوبی با مادرجون داشتی و همین طور مادرجون با تو.
مادرجون برای تو خیلی زحمت کشیدند. 9 ماه کامل در کنار همدیگه بودید. از وقتی که 4 ماهه بودی تا 1 سالگیت. همین طور وقتی که ما کارداشتیم، مادرجون همیشه یه خوبی از تو مراقبت می کردند. و جالب اینجاست که تو همیشه از در کنار مادرجون بودن راضی و خوشحال بودی. وقتایی که تو پیش مادرجون بودی، همیشه خیال من راحت بود و دلم گرم. چون بهتر از یک مادر به تو می رسیدند و هوای تو رو داشتند.
شعر مشهور مادرجون و تو: آوینا طلا، نبینه بلا
مادر جون یک دنیا خوبی و مهربانی بود.
نمی تونم بیشتر از این بنویسم و البته گریه هم اجازه نمیده. روحشان شاد و قرین رحمت. فاتحه.